نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

نازنین جون

تونستم بگم تُر تُر

دیشب با بابا جون رفتیم بیرون من و بابایی رفتیم همین پارک یکم نزدیکمون کلی سرسره بازی کردیم اولین بارم بود که گفتم تُر تُر همون سر سره ا مروزم کلی شیطونی کردم و همه چیزارو بهم ریختم دره کابینتا رو باز کردم قندا و لیوانا رو با کاسه هارو ریختم بیرون مامانی داشت با خاله جونی تلفنی حرف میزد منم از فرصت استفاده کردم خب شیطونم دیگه بچه ام دیگه به هر حال چشمتون روز بدو نبینه یه اشپزخونه ای یه خونه ای پر از اسباب بازی هرکار دلم خواست کردم راستی تازه یه کاسه هم شیکشتم تو حیاط خلوت برده بودم اونجا  پلومو بخورم الانم رفتم لالا کردم ...
2 مرداد 1391

دومین روز ماه رمضون

.امروز دومین روزه ماه رمضونه اینجا هوا خیلی خوبه باد میزنه من دختر خوبتری شدم الانم دارم با اجرهام خونه میسازم وهی میگم به مامانیم بیا بیا بیا اما مامانی هی سرمو کلاه میزاره یه ذره بازی میکنه باز میره دیروز با بابایی همه عصر و رفتیم بیرون اینقدر بهم خوش گذشت  اخه میدونین عصری با بابایی خوابیدم بعد تا چشامو باز کردم دیدم بابایی داره میره بیرون گریه کردم همونجور خواب الود و خوابیده گفتم ای یا ای یا  بعد مامانی منو برد بقل بابا یی گذاشت منم ساکت شدم   بعد مامان جونم به بابایی گفت  من و ببره بیرون و بابایی هم گفت باشه مامانی بهم گفت مواظب خودت باش نازنین جونمو بوسم کرد اینقد خوش گذشت ماشین سواری کر...
1 مرداد 1391